مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

لعنت به همه چیز و همه کس

نشد 

 

همه چیز غیر ازون چیزی شد که باید میشد 

 

گفتند ما خوشمون نیومد...یک کلام نه! 

 

به همین راحتی 

 

جدایی 

 

لعنت به خدایی که اینهمه دم از مرام و محبتش میزنید 

 

هر جا عشقش بکشه کمک میکنه اما هر جا نخواد همتونم دست به دعا بشید که شدید  

 

هیچی حسابتون نکرد 

 

فقط خود خودخواهش 

 

عین عروسک میمونیم براش 

 

آوردتمون به این دنیا که فقط باهامون بازی کنه 

 

بگید کفر نگو اینطوری نیست اونطوری نیست 

 

نصیحت نکنید...خودتونم گول نزنید لطفا 

 

اگه خدا از رگ گردن به من نزدیکتر بود...من از وجودش بودم اما آدم حسابم نکرد 

 

چی؟قسمت؟تقدیر؟ها ها 

 

خواست خدا؟ هاها 

 

جمع کنید این حرفا رو...همین خدایی که میترسید در موردش بد حرف بزنید یکی از صفاتش بدجنسیه 

 

حیف به وجودش اعتقاد دارم اما دیگه به کمکش ایمان ندارم 

 

برو خوش باش خدایا...این بار هم موفق شدی 

 

برو..ما رو از هم جدا کن...برو حال کن 

 

برو به بنده هایی برس که بند پ دارند 

 

حق داری...من گناهکارم 

 

دیشبم قرآن رو باز کردم زدی تو سرم 

 

دیگه نه تو برام مهمی نه کمکات 

 

حتی به دعای دوستانم هم توجه نکردی 

 

آره بیدل...مشکلم حل نشد که هیچ...1000برابر بزرگتر شد و به بن بست رسید 

 

دیگه ازش چیزی نمیخوام 

 

چون عشقی کار میکنه  

بخواد میده نخواد نمیده...حالا همتونم خودتون رو جر بدید هیچی نمیشه 

 

اون کار خودش رو میکنه...بخواد آبرو ببره میبره نخواد نمیبره  

 

یکبار آبروی من رو برد صبر کردم خوابالو رو ازم گرفت صبر کردم  و منتظر بعدیشم 

 

خدایا تو هزار بار زمین میزنی یکبار بلند میکنی 

 

دلتم میخواد واسه اون یکبار بلند کردنت همه تحسینت کنن که آدمای اسکلی که آفریدی از ترس  

 

ناشکری و عذاب بدتر حتما این کار رو میکنن 

 

همین الانم هرکی این مطالبم رو میخونه ترسیده که من ناشکری کنم کفران کرده باشد 

  

نترسید  

خدا اگه ادعاش میشه لطفا جنبه شنیدن این اراجیف رو داشته باشه 

 

خدایا دوست ندارم  

 **************  

پ ن :لطفا نصیحت نکنید..یاسین تو گوش خر خوندن ثواب نداره 

نظرات 20 + ارسال نظر
سالی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ق.ظ http://salijigmal.blogsky.com

چرا گوشیتو جواب نمیدی مدی؟

silent بود

بیدل سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ق.ظ http://sonnat.blogsky.com


تو از کجا میدونی که خدا بد تو رو میخواد؟ اصلا شاید میخواد شما دوتا بهم برسین،‌ ولی قبلش میخواد از شما مبارزه ببینه. به اینم فکر کردی؟ اصلا فکر کردی اگه خوابالوتو میخوای براش مبارزه کنی؟ همیشه که نباید لقمه آماده رو بزارن تو دهنت. باید خودتم براش سعی و تلاش کنی.

آره تو راست میگی؟
ما اصلا نجنگیدیم
برو از سالی بپرس که ۴ سال چه بلاها سرم اومده
تو از من هیچی نمیدونی
حتی سالی که صمیمی ترین دوستمه خیلی چیزا رو نمیدونه
به هر حال دم خدای شما گرم!

بیدل سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

اونو که دمش گرم. منظورم از جنگیدن اینه که بتونی بابا مامانتو راضی کنی. نه اینکه تا یه دفه گفتن نه،‌ دنیا رو سرت خراب بشه و فکر کنی دیگه همه راهها بسته شده و تو دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی. آفرین دختر خوب. حالا برو مثل یه مرد بجنگ. فکر کن از الان داری شروع میکنی.

هه هه!!
دیشب نبودی ببینی چی شد تو خونمون...
هه هه!!
جوک نگو

صبا سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.har-anche-to-benami.blogfa.com

خیلی متاسف شدم

چیزی نمی تونم بگم یعنی توی این جور مواقع چیزی نباید گفت و بیشتر باید شنید چون به عنوان یه انسان که احساس داره همه جوره حق با توئه.

ثنا سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ

مدی جونم سلام عزیزم .. نمیدونم چی بگم بخدا ...

میدونم حالت اصلاً خوب نیست و حوصله هیچکس و هیچ حرفی رو نداری ..

کاش یکم میشد مامان و بابات کوتاه میومدن .. خب روی اون دلیلی که انقدر اونا محکم میگن نه یکم تمرکز کن .. شاید بشه حلش کرد ... یکم با یه مشاوره های خوب مشورت کن ..

نار سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ب.ظ

مدی من این حس تو را زمانی درک کردم که خدا یگانه ادم زندگیم را در ناباوری ازم گرفت...تنها میتونم بگم من این حرفاتو میفهمم و گاه به مراتب بدترشو خودم گفتم...اما نمیتونم چیزی بگم...

ونوس سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:29 ب.ظ http://trytowrite.blogsky.com

زمان همه چیز رو حل می‌کنه
مطمئن باش

ماهی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:00 ب.ظ

یه روزی 2 تا جوون بودن که عاشق هم بودن فقط می خواستن با هم باشن اما خونداده هاشون راضی نمیشدن خیلی سعی کردن ولی نشد......... مجبور شدن هم دیگرو با سختی فراموش کنن ...یه چند وقتی گذشت و دختر به اصرار خانواده ازدواج کرد.1 سال گذشت پسره تو یه تصادف مرد............................... اگر اون دختر با این پسر ازدواج کرده بود الان بیوه می شد....
من نصیحت نمی کنم ولی میدونم و ایمان دارم که هیچ کار خدا بی حکمت نیست
مدی جونم سعی نکن به خدا پشت کنی.......
در ضمن این حرفات کفر نیست تو حق داری هر طوری که می خوای با خدا حرف بزنی اما یه وقتایی هم سعی کن بشنوی چی میگه

اگه دختره واقعا دوسش داشت بعد یه سالم خبر فوتش رو میشنید نمیگفت خوش به حالم بیوه نشدم اونم براش میمرد!آره بیوه میشد
اما ارزش این رو داشت که یک سال کنار عشقش زندگی کنه

Black13 سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ http://Black13.blogsky.com

سلام مدی جون...
می دونم هیچ حرفی نمی تونه تسکینت بده...
شاید فقط سکوت...
شاید فقط زمان....
منم خیلی ناراحت شدم...اما نمی دونم چی بگم و چطور کمک کنم...تقریبا ده روز بود که سرور ADSL مخابرات توی کل شهر قطع بود و هیجا نتونستم به اینترنت دسترسی داشته باشم...تا همین الان که تازه وصلش کردن و تونستم تو خونه آپ کنم و پیاماتو بخونم...از اینکه نتونستم چند روز پیش به درخواستت عمل کنم و بهت سر بزنم عذر میخوام...
الان باید برم بیرون،بازم بهت سر می زنم....

سری سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام مدی چی شدیییییییییی؟؟؟/////
دیروز شنیدم یه پیر زن 65 ساله 950 بار امتحان رانندگی داد تا قبول شد.
حالا بگو بینیم عشقتون ارزش چند بار امتحان دادن رو داره؟؟؟؟؟؟؟؟

میدونی که من اصلا تو فاز عشق و این حرفا نیستم ولی فک کنم چیز بدرد بخوریه یادت باشه نذاری مثل ماهی از دستت لیز بخوره
دوست دارم ابجیه سالی

آدرینا سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:20 ب.ظ http://adrina.blogsky.com/

مدی.... منم خدا رو دوست ندارم. دیگه واسش شعر نمی خونم . مدی به اون شماره ای که بهت دادم زنگ بزن ... وقت بگیر . این جوری از پاا در می یای

سوته دلان سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ

سکوت می کنم.. فکر نکنم الان زمان نصیحت کردن باشه...

مریم سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:39 ب.ظ http://raz-e-man.blogfa.com

سلام...همه یتنم لرزید...فقط واسه ۱ لحظه خودمو گذاشتم جای تو...کاملا درکت میکنم و میدونم چه حسی داری...
اما مدی...من که نمیدونم دلیله مخالفته مامان و بابات چیه اما .... اینو میدونم که اگه خودتون بخواین میشه...
فقط اینکه حواست رو جمع کن...اگه مطمئنی اگه میدونی ۲۰ ساله دیگه هم پشیمون نمیشی پاش وایسا...
دوست جونم میدونم شرایطه خونتون ناجوره اما محکم باش و جا نزن...
راضی میشن...مطمئنم....
توام مطمئن باش...اما قبلش از درستی تصمیمت اطمینان پیدا کن...

نار سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:55 ب.ظ

مدی خدا همه کسم را ازم گرفت...چشمم ازم گرفت...تنها و بی کسم گذاشت...همه گفتن مصلحتت اینه...تو بگو مصلحته که یه بچه 5 ساله یه چشمش را از دست بده تا بشه سوژه خنده هم سن و سالاشو مورد ترحوم ادمای نفرت انگیز؟؟؟همه دل خوشیم اون بود که اونم ازم گرفت...

The GiRL سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.lifeme.blogsky.com

اینا رو که تعریف کردی دقیقاً صحنه ای اومد جلوم که فکر میکنم اگر جوجو هم میومد خواستگاری من ..

دقیقاً میتونم صحنه اش رو تصور کنم .. چون مامان منم تا حالا از این حرکت ها کرده .. مثلاً میگفت : این بود آخرررش .. حالا خوبه بابای جوجو مثل بابای خودمه .. ( نیومد خواستگاری ها ) همینطور که داشت شرایطش رو میشنید..
مدی جونم با این کارها فایده نداره که عزیزم ..
با یکی مشورت کن عزیزم .. مشورت کن
از خوابالو هم سراغ داری ؟ چرا تنها اومد ؟ کاش با مامانش میومد که مجلس کاملاً رسمی باشه .. یکم دست مامان و بابات بسته بشه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:09 ب.ظ

man key goftam mage tamoom nashode? vase hamine nemikhasti mano bebini?ahan,azam delkhori,say kardam nazdike khoonatoon nasham ke mabada ye vaght mamanet ina gir bedan,mabada ye vaght ye vaght ye kalame az harfe man baes beshe oza az ini ke hast badtar beshe,goftam biam inja vasat com off ya harchi ke esmeshe bezaram ta begam be yadetam,manam mitoonestam ba mahshad biam bala,goftam mano bebinan badtar mishe....be har hal nemikham tooye in sharayet be jaye marham namak basham....omidvaram hamechi be kheyro khoshi tamoom bashe,oza aroom beshe ta betooni ye tasmime dorosto darmoon begiri,,,,ini bedoon va vase hamishe yadet bashe ke hichvaght tanha nisti,hastam kenaret va mohemtar az man khoda ro dari,tavakol kon behesh .....dooset daram,bye.

فرهاد سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ب.ظ http://passerbyboy.wordpress.com

سلام
حرفی واسه گفتن ندارم
فقط اومدم بگم که متاسفم،درکتون میکنم
امیدوارم یه جوری گره از کارتون باز شه
میدونم حالت خیلی گرته ست و منم بودم قهر می کردم و چیزی نمیخوردم
ولی حداقل پیش خودت یواشکی یه چیزی بخور
از پا در میای،دوباره سردردت بیشتر میشه ها!
نگو به درک،از این حرف ها نزن
خودتُ عذاب بدی هیچ فایده ای نداره و مطمئنم خوابالو هم راضی نیست این کارو بکنی

مصطفی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.jabe.ir

دوست عزیز سلام
امکان ارسال عکس به دوستان نیز فعال شد
شمارش معکوس برای افتتاح بخش گالری آغاز شد. 4 روز تا افتتاح بلاگالری جعبه
با افتتاح این بخش شما وبلاگ نویسان عزیز قادر خواهید بود تا از عکس های خود در جعبه یک گالری با طرح و رنگ دلخواهتان بسازید و گالری را در وبلاگ خود قرار دهید
هر روز بیش از 500 عکس جدید توسط اعضا و مدیران به سایت جعبه اضافه می شود.
برای حمایت از جعبه لینک ما را در وبلاگ خود قرار بده ما نیز لینک شما را در قسمت حامیان قرار خواهیم داد. همچنین با عضویت در جعبه میتونی عکس های وبلاگت را به صورت رایگان آپلود کنی. به زودی جعبه امکانات بیشتری را در اختیار کاربران وبلاگ نویس قرار خواهد داد.

جعبه حامی وبلاگ نویسان

موفق و سربلند باشید

سارا سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ب.ظ http://daarvag86.persianblog.ir

مدی جون خوابالو که اینقدر دوستش داری تموم نکن مبارزتو. میدونم سخته میدونم آدمو له میکنه میدونم مامان باباها بعضی وقتا منطق رو کلا میذارن کنار اما ادامه بده ناامید نشو خواهش میکنم اگه مطمئنی که خوابالو لیاقت عشقتو داره طاقت بیار رفیق

یه نفر که خدا رو دوست داره پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ق.ظ

خوش به حالت حداقل یکی هست که دوسش داری خوانواده ی من اونم ازم گرفتن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد