مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

دیشب این قضایا به من گذشت

۴ سال جنگیدم 

 

با خودم  

با خوابالو  

که جدا شیم  

نشد که نشد 

 

۱ سال به خونوادم جنگیدم که با هم باشیم  

 

نشد که نشد  

   

بیدل تو که همینجوری رو هوا به من میگی نجنگیدی بدون من داغون شدم 

 

تو یه عرض چند ماه اون اوایل ۲۵ کیلو وزن کم کردم  

 

هزارویک جور مرض اومد سراغم تا بتونم خوابالو رو فراموش کنم 

 

نشد که نشد 

 

خوابالو رو از خودم بارها روندم بارها باهاش بدرفتاری کردم به طرز وحشتناک 

 

نشد که نشد 

 

بابا ما همدیگرو دوست داریم نمیتونیم 

 

چرا بابا مامانم نمیفهمن 

 

خلاصه: 

 

دیشب از در اومده قیافه مامانم رو باید میدیدی 

 

سالی خوابالو رو دیده 

 

ازش بپرسید خوابالو زشته؟ 

 

این از اولش 

 

بعد که بابام انگار داشت بازجوییش میکرد  

 

هرجور سوال بی ربط بود مامان و بابام پرسیدن و خوابالو کاملا مودبانه و سنگین جواب میداد 

 

همش سرش پایین بود 

 

حتی من رو هم نگاه نکرد 

  

دلم براش سوخت..واسه مظلومیتش...واسه سوالایی که اگه از من میپرسیدن بهم بر میخورد 

 

آخرش رفت..هنوز یه طبقه پایین نرفته مامانم میگه انتخابت همین بود؟!!
 

متاسفم...اینکه قیافه نداره اله بله..عاشق چیش شدی؟ 

 

منم تا به خوابالو توهین میشه قاطی میکنم 

 

رفتم تو اتاقم داد زدم و اتفاقی که یه سال پیش بین ما و داییم افتاده بود رو به رخش کشیدم 

 

سالی میدونه چی میگم  

 

مادرجونم بهش برخورد ...اونم که اول مدافع من بود شده بود ضد من 

 

انگار اونم از خوابالو خوشش نیومده بود 

 

آخه خوابالوی من به این ماهی  

 

اخلاقش ۲۰ 

 

مامانم از خوابالو پرسید شما که میدونستی جواب ما نه...شما که میدونستی با ما جور نیستی (!) 

 

خوابالو گفت بله اما مدی خانوم گفته بود این مسایل برام مهم نیست 

 

آقا وقتی رفتند مامانم گفت دیدی اونم قبول داشت به درد ما نمیخوره تو گیر دادی 

 

این رو گفت من قاطی کردم جلو خودش زنگ زدم به خوابالو داد و هوار  

 

گفتم تو من رو میخواستی با من تو رو؟ 

 

گفت من...چرا؟چی شده؟گوشی رو دادم به مامانم گفتم بیا گوش کن 

 

مامانم هم باهاش حرف زد...از رو سیاست کاملا لحنش رو عوض کرد  

 

گفت نه منظورم.... 

 

اونور خطم خوابالو گفت اگه نمیخواستمش ۴ سال به پاش واینمیستادم 

 

مامانم گفت منکه به شما قول نداده بودم 

 

خلاصه این کار من بیشتر اعصاب مامانم اینارو ریخت به هم 

 

الانم میدونم مامانم گوشی رو برداشته به کل فامیل خبر داده   

تو اون هیریویر هم بهاره زنگ زده بود  

 

قاطی بودم گفتم حرف نمیزنم..مامانم همه چیز رو بهش گفت...بهاره که واقعا خیلی باحاله! 

 

برگشته گفته:ااا مگه تموم نشده بود!! 

 

که مامانم میگفت :خاک بر سرت همه دوستات فکر میکردن همون یه سال پیش تموم کردی 

 

خلاصه دیشب ۲ تا آرامبخش خوردم اومدم کپیدم 

 

صبحم فقط رفتم دستشویی و یه چایی برا خودم ریختم و اومدم تو اتاق 

 

تا الانم بیرون نرفتم 

 

دوست دارم به مرگ طبیعی بمیرم تا هم خونوادم از دستم راحت شن..هم خوابالو بدبخت گیر اینا نیفته 

 

دیشب فهمیدم خوابالو خیلی ماهه...خیلی با اینا فرق داره...مثل مامانم اینا نقاب رو صورتش نداره 

 

متاسفم که همچین خونواده ای دارم 

 

دارم خاطراتم رو مینوسیم تا شاید منم روزی مثل دلقک از بینتون رفتم 

 

اونوقت یادتون باشه مدی و خوابالو 

 

تا روز مرگم از خوابالو جدا نمیشم