مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

همینجوری

سلام خوشگلا 

سلام بی ریختا 

سلام مهربونا 

سلام بدجنسا 

سلام با معرفتا 

سلام بی مراما  

یه سلام پر انرژی 

بعد مدتها 

 

چه طورید بچه ها؟ 

 

دلم برا وبلاگم تنگ شده بود اما خفن درگیر بودم 

 

گفتم که ترم آخر و بدبختی و یه دنیا دردسر 

 

حالا فکر کن ماها چه سرخوشیم که این ترم آخری هی میریم سفر 

 

اول مشهد و بعدم شمال 

 

جاتون خالی چند وقت پیش با بهار و سمانه و شیما رفتیم شمال 

 

3 روزی تقریبا اونجا بودیم 

 

خیلی حال داد جای همتون خالی 

  

حیف حجم عکسا زیاده وگرنه آپلودشون میکردم ببینید 

 

اتفاقای جالبی تو شمال برامون پیش اومد که حسش نیست بنویسم سر فرصت میگم   

 

خلاصه دریا و جنگل و تله کابین و... 

 

خیلی باحال بود بدون خانواده و مستقل 

 

تجربه خوبی بود که خودمون رو محک بزنیم که ببینیم 4 تا دختر از پس یه سفر مجردی بر میایم یا نه 

 

هرچند حسابی ولخرجی کردیم اما از نظر امنیت و آسایش ok بودیم خدا رو شکر 

 

حالا سفر بعدیمون کیش انشاالله بعد تموم شدن این ترم   

 

ددری شدیم دیگه 

 

دیگه دیگه از خوابالو جونم بگم که خوبه خدا رو شکر و مشغول کار و کاسبی  

 

واسه شرطا هم اقدام کرده و انشاالله نتیجه بده

 

تو این مدت هم  یکی 2 بار مامانم و مامان خوابالو با هم حرفیدن 

 

حالا باید ببینیم خدا چی میخواد  

 

فعلا همه حواسم رو دارم میدم به این ترم که پاس کنم 

 

انشاالله بعد اتمام درسم میرم سر کار 

 

چندتا کلاس هم در نظر دارم برم اما اول از همه باید این ترم پاس بشه 

 

پروژه و تربیت بدنی که تکلیفش تو این ماه معلوم میشه 

 

میمونه 3 تا درس که خیلی خفنه 

 

دعا کنید با موفقیت پاس کنم 

 

مامانم شنبه مبخواد بره یه سری آزمایشات بده...براش دعا کنید که مشکلی نباشه 

 

وای چقدر حرف زدم 

 

از بلک عزیز هم به خاطر همراهی همیشگیش ممنونم 

 

تا بعد...

  

با اجازه رجا وثوقی عزیز 

  

منم مثل نادر ابراهیمی این رو تقدیم به همسفر عزیزم میکنم که ۴ سال با صبوری و متانت در 

 

 کنارم بود 

 

همسفر!
در این راه طولانی که ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است

عزیز من!
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم