مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

عاشق این شعر داریوشم

  

 

این شعر داریوش رو خیلی دوست دارم  

 

 

 

چشم من بیا منو یاری بکن ... گونه هام خشکیده شد کاری بکن

غیر گریه مگه کاری میش کرد ... کاری از ما نمی یاد زاری بکن

اون که رفته دیگه هیچوقت نمی یاد... تا قیامت دل من گریه می خواد

هر چی دریا رو زمین داره خدا ... با تموم ابرای آسمونا

کاشکی می داد همه رو به چشم من ... تا چشام به حال من گریه کنن

اون که رفته دیگه هیچوقت نمی یاد... تا قیامت دل من گریه می خواد

قصهء گذشته های خوب من ... خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

حالا باید سر رو زانو بذارم ... تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیشکی مث من غم نداره ... مث من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمه ... چرا چشمم اشک شو کم می یاره

خورشید روشن ما رو دزدیدن ... زیر اون ابرای سنگین کشیدن

همه جا رنگ سیاه ماتمه ... فرصت موندنمون خیلی کمه

اون که رفته دیگه هیچوقت نمی یاد... تا قیامت دل من گریه می خواد

سرنوشت چشاش کوره نمی بینه ... زخم خنجرش می مونه تو سینه

لب بسته، سینهء غرق به خون ... قصهء موندن آدم همینه

اون که رفته دیگه هیچوقت نمی یاد... تا قیامت دل من گریه می خواد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد