مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

مدی و خوابالو

چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبود

گون و نسیم

 

 

به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید 

دل من گرفته زینجا ، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ 

همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ، به کجا چنین شتابان؟ 

 به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم 

سفرت به خیر اما ، تو و دوستی خدا را  

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی 

به شکوفه ها به باران  برسان سلام ما را...